نفس مامان و بابا، فاطیما جونمنفس مامان و بابا، فاطیما جونم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

✿◕ ‿ ◕✿فاطیما همه چیز ما❤❤❤

یه روز برفی..

  روز یکشنبه برف    زیادی باریده بود ولی هوا خیلی سرد نبود من و بابا هم تصمیم گرفتیم فاطیمارو ببریم بیرون تا از نزدیک این موهبت الهی رو ببینه  فکر نمی کردیم فاطیما واکنش خاصی نشون بده ولی بچم همچین با دقت همه جارو نگاه می کرد که انگار اومده تو یه دنیای جدید ،خوب البته همین طور هم بود آخه این دفعه اول بود که دخترم  از نزدیک برف و می دید   ...
18 بهمن 1390

الوووو...ووو

هر وقت من و بابا داریم با تلفن صحبت می کنیم و فاطیما هم در صحنه حضور داره حتما باید گوشی رو به دختری هم بدیم تا اونم الووو... کنه .. فاطیما گوشی رو می گیره دستش و به نشانه الو دهنش رو بازمیکنه ،به صدای اون بنده خدای دور از جان بیکاره پشت تلفن گوش می کنه و لبخند تحویلش می ده...               اینم چند تا عکس دیگه:                    ...
18 بهمن 1390

دد..

  فاطیما میره دد ... دخترم عاشق بیرون رفتنه،اگه تو اوج گریه هم باشه بهش بگم می خوایم بریم دد آروم می شه.                   ...
18 بهمن 1390

تاخیر...

سلام دختر گلم ببخشید مامان جون بازم تاخیر داشتم آخه شما هرچی بزرگتر میشی وقت من و بیشتر مال خودت می کنی عزیزم ...
18 بهمن 1390

03/11/90

    دخترم ماهگیت مبارک. ٣ بهمن فاطیما ٦ ماهش کامل شد و کارای جدیدی و تجربه می کنه: دیگه می تونه خوب بشینه و خودش و نگه داره و می تونه تو رورویک راه بره.تو رورویک که می شونمش اول دورو برشو یه نگاه می کنه بعد وقتی یه چیزی نظرشو جلب کرد میره به طرفش،اولین بار رفت به طرف گلهای گوشه اتاق و تا فرصت داشت گلهارو کند،چند تاییشم مزه مزه کرد که مامان از راه رسید و... علاوه بر حریره بادام و فرنی که از ٥ ماهگی بهش می دادم،سوپ هم به غذاش اضافه شد که البته خیلی با میل  نمی خوره.      از بین میوه ها هم سیب و موز رو خیلی دوست داره.   ...
12 بهمن 1390

واکسن 6 ماهگی

  روز دوشنبه ٣ بهمن ساعت ١٠:٤٥ دقیقه منو بابا فطیما رو بردیم واکسن بزنه بعد از انجام چکاپ ماهانه فاطیمارو به اتاق تزریق واکسن بردیم،انگار اونجارو از دفعه پیش یادش مونده بود چون تا اونجارو دید شروع کرد به نغ زدن...موقع زدن واکسن گریه کرد ولی خیلی زود آروم شد بعدم بابا مارو رسوند خونه... منم بلافاصله قطره استامینوفن و بهش دادم،البته خیلی دلهره داشتم که نکنه تبش بالا بره،(چون واکسن ٤ ماهگی خیلی سنگین بود و تب شدید داشت )خدارو شکر همون شب تبش قطع شد ولی جای واکسناش درد می کرد که اون هم تا دو روز بعدش برطرف شد ...         خدارو شکر... ...
11 بهمن 1390

03/09/90

  ٣ آذر ماه، ماهگی فاطیما و تزریق واکسن  وای چه واکسنی بود این واکسن ٤ ماهگی فاطیما ٣ شب تمام تب ٣٩ درجه داشت هر کار می کردم  اصلا تبش قطع نمی شد فقط بالا پایین می شد خلاصه به هر سختی و نگرانی که بود به خیر گذشت..     خدارو شکر         اینم خوشحالی قبل از واکسن         ...
8 بهمن 1390

03/08/90

      ماهگی فاطیما جونم                اولین بار که تو رورویک نشوندمش              ٣ ماهگی و نبرد با هزار پا     بقیه عکسها در ادامه مطلب..               ...
8 بهمن 1390

03/07/90

    صبح ساعت ١٠ بود که فاطیمارو بردم واکسن ماهگیشو بزنم خیلی استرس داشتم،واکسنشو زدیم و اومدیم خونه براش کمپرس آب سرد گذاشتم ٢ ساعت اول خیلی بی تابی نمی کرد ولی بعدش شروع کرد به گریه کردن اونم چه گریه هایی تبشم به ٥/٣٨ رسید تا فردا شب فقط کارم پاشویه بودو اندازه گیری دمای بدنش ولی شکر خدا شب دوم تبش قطع شد ولی یک هفته ای جای واکسنش درد می کرد منم تو کریر  می خوابوندمش یه تشکم گذاشته بودم تو کریر تا کمتر بتونه پاهاشو تکون بده.  اینم عکسهای اون روز             ...
8 بهمن 1390

03/10/90

    ماهگی دخترم.    از روز شنبه ٣ دی غذای کمکی براش شروع کردم. فاطیما یاد گرفته ناز می کنه. اینم عکسهای ماهگی     بقیه عکس ها در ادامه مطلب..       ...
8 بهمن 1390